جدول جو
جدول جو

معنی کش کش - جستجوی لغت در جدول جو

کش کش
(کِ کِ)
آوازی است که بدان سگ را بر نخجیر یا سگی دیگر و امثال آن برآغالند. کیش کیش. (یادداشت مؤلف). رجوع به کش کش شود، کلمه ای که بدان مرغ خانگی یا مرغان دیگر را رانند
لغت نامه دهخدا
کش کش
(کُ کُ)
کلمه ای که بدان سگ را بر مهاجمی (آدمی یا حیوان دیگر) برانگیزند و تحریک کنند و برآغالند و آن ممکن است مخفف کوش کوش امر از کوشیدن باشد یا امر از کشتن
لغت نامه دهخدا
کش کش
(کَ کَ یِ)
دهی است از بلوک خورکام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در 45هزارگزی خاور رودبار و سی و سه هزارگزی رستم آباد آب آن از چشمه و راه مالرو است بین این ده و صیقلده قلعه خرابه ای واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشمکش
تصویر کشمکش
نزاع، دعوا، ستیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
در حالت کشیدن، کشان کشان، برای مثال کش کشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تف (مولوی - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاکش
تصویر کشاکش
به هر طرف کشیدن، از هر طرف کشیدن، پی در پی کشیدن، به این طرف و آن طرف بردن، کنایه از گرفتاری و حوادث، برای مثال مرد باید که در کشاکش دهر / سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی - لغت نامه - کشاکش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لش کش
تصویر لش کش
وسیله ای که با آن لاشۀ گاو و گوسفند را به قصابی می برند، آنکه لاشۀ گاو و گوسفند را به قصابی می برد، وسیله ای که در آن جسد مرده را حمل کنند
فرهنگ فارسی عمید
(رَجَ / جِ گَ تَ)
سگی را با گفتن کش کش بر سگی یا کسی برآغالیدن. (یادداشت مؤلف). محارشه. مهارشه. تحریش، برآغالیدن بطور مطلق. (یادداشت مؤلف) ، راندن مرغ خانگی یا مرغان دیگر با گفتن کش کش. رجوع به کش کش شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ کِ / کُ کُ کُ)
آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف) ، کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخوارۀ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ مَ / مِ کَ / کِ)
کشاکش. (ناظم الاطباء). تعارض. جدال. (یادداشت مؤلف). گیرودار:
مجنون کمر موافقت بست
از کشمکش مخالفت رست.
نظامی.
من زین دو علاقۀ قوی دست
در کشمکش اوفتاده پیوست.
نظامی.
نگر تا بطوفان ز دریای آب
درین کشمکش چون نمایم شتاب.
نظامی.
کشمکش هرچه درو زندگیست
پیش خداوندی او بندگیست.
نظامی.
در حرم دین بحمایت گریز
تا رهی از کشمکش رستخیز.
نظامی.
طایفۀ نخجیر در وادی خوش
بودشان باشیر دائم کشمکش.
مولوی.
، کشیدن چیزی و واگذاشتن و دوباره کشیدن و واگذاشتن، فرمایش های متوالی و پی درپی. امر و نهی، غم و الم. اندوه بسیار سخت، خوشی و شادمانی وناخوشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ/ کِ کَ / کِ)
کشش. جذب. جلب. (ناظم الاطباء). کشش پیاپی. (یادداشت مؤلف). کششهای متعاقب و بردن و آوردن. (برهان). از هر سو کشیدن. پیاپی کشیدن و بردن و آوردن. (فرهنگ فارسی معین) :
ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف
سبلت بدست آن جلب کون فروش شنگ.
سوزنی.
فتاده ام به طلسم کشاکش تقدیر
نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر.
خاقانی.
هرزمانم عشق ماهی در کشاکش می کشد
آتش سودای او جانم در آتش می کشد.
عطار.
کار تو چون تیر باد از جاه سلطان تا بود
بدسگالت چون کمان گاه کشاکش در نفیر.
سیف اسفرنگ.
اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع
همی بعالم علوی رود ز عالم پست.
سعدی.
دریا بوجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشاکش با اوست.
واعظ قزوینی.
اگر خسی بهوا رفت از کشاکش باد
بیکدمی دو سه ناچار بر زمین افتد.
واعظ قزوینی.
، اضطراب. آشفتگی. پریشانی. (ناظم الاطباء). پریشان خاطری. سختی حالت. (یادداشت مؤلف) : بوسهل کنکش کدخدایش را کشاکشها افتاد و مصادره ها داد. (تاریخ بیهقی).
دل چو نعل اندر آتش اندازد
عرش را در کشاکش اندازد.
اوحدی.
، فرمایش و فرمودنهای پی درپی و تازه به تازه. (برهان). فرمایشهای پیوسته و متوالی و پی درپی. (ناظم الاطباء). فرمان ها و امر و نهی بسیار. دستورهای پشت سرهم: پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان انا ﷲ و انا الیه راجعون. (تاریخ بیهقی) ، ستیزه. مناقشه. گیرودار. هنگامه. غوغا. جنگ. جدال. نبرد. پیکار. (ناظم الاطباء).
، آمدوشد. آمدورفت:
چرخ نارنج گون چو بازیچه
در کف هفت طفل جان شکر است
به دو خیط ملون شب و روز
در کشاکش بسان بادفر است.
خاقانی.
، خدعه. فریب. اغوا، اندوه. غم بسیار. سختی، خوشی و ناخوشی. خوشی و ناشادمانی. (ناظم الاطباء) ، کشمکش.
- کشاکش دهر، سختی های روزگار. ریب الزمان. کشمکشهای زمانه:
مرد باید که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ کُ)
ترس. بیم خوف، بانگ غازیان در میدان جنگ که فریاد می کنند: بکش و مکش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ارابه و جز آن که با آن لش گوسفند را بدکانهای قصابی برند، مردی که لش گوسفند را به دوش درلش کش نهد یا از آن برگیردو بدکان قصابی برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکش
تصویر کشکش
تاه تای چین جامه، نوار که بر جامه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش فش
تصویر کش فش
شان و شوکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش مکش
تصویر کش مکش
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن کشاکش، جدال ستیزه: (روز و شب در جنگ و اندر کش مکش کرده چالیش آخرش با اولش)، (مثنوی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی، امر و نهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاکش
تصویر کشاکش
از هر سو کشیدن و بردن و آوردن: (مرد باید که در کشا کش دهر سگ زیرین آسیا باشد)، (سعدی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی، امر و نهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشمکش
تصویر کشمکش
جدال، تعارض، گیرودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
آهسته براه بردن و کشیدن: (کش کشانش آورید ند آن طرف او فغان برداشت در تشنیع وتف)، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش مکش
تصویر کش مکش
((کِ مَ کِ))
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لش کش
تصویر لش کش
((لَ کِ یا کَ))
ارابه و جز آن که با آن لش گوسفند را به دکان های قصابی برند، مردی که لش گوسفند را به دوش در لش کش نهد یا از آن برگیرد و به دکان قصابی برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشاکش
تصویر کشاکش
((کَ کَ))
به هر طرف کشیده شدن، کنایه از گرفتاری و حوادث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشمکش
تصویر کشمکش
جدال، نزاع
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاف، تنازع، جدال، جر، جنگ، دعوا، زدوخورد، ستیز، ماجرا، مجادله، مرافعه، مشاجره، منازعه، نزاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرم تیر و کمان، چرم کش کشی
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب هفت مانندی که برای ساختن تیر و کمان به کار می رود
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی تیر و کمانوسیله ای برای شکار پرندگان مانند: گنجشک، سار، توکا
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی که با کش یا طناب انعطاف پذیر انجام گیرداین
فرهنگ گویش مازندرانی
تابوت حمل مرده
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان، مخبر، فضول
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ی کوه، جاده ی مالرو، زن باره، سرک کشیدن به جایی
فرهنگ گویش مازندرانی
کارگری که ساقه های بسته شده ی شلتوک را به خرمن گاه حمل کند
فرهنگ گویش مازندرانی
بغل دیوار
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای فلزی برای جا به جا کردن آتشخاک انداز فلزی
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب رزین، چوب دوشاخه، تیرکمان لاستیکی
فرهنگ گویش مازندرانی